مشارکت آنلاین
تاریخ انتشار: 1396/09/14 07:35:38
کد خبر: 908

گفت و گو با خانواده فرهنگی یحیی زاده؛

برای شادی روح فرزندمان مدرسه ای در تهران ساختیم

او الفبای زندگی را از سرچشمه نگاه مهربانش به دانش آموزان آموخت .علاقه او به شغلش مهری است که از روز اول با او سرشته شده .قلبش به وسعت دریا است . مهرش را آنچنان در قلب دانش آموزان جاری کرده که محال است دانش اموزانش هرلحظه که اسم مدرسه می اید به یاد او نیافتند.


به گزارش جامعه خیرین مدرسه ساز کشور ،  او همچون کوه استوار در مقابل حوادث روزگار ایستاده بود ... ایستاده بود تا با دستان پر مهرش گلهای علم و دانش را از گلستان  معرفت بچیند و آن را به کام تشنگان دانش برساند. تنها دغدغه اش آموزش به دانش آموزان نبوده ، بلکه اگر جایی احساس می کرد مشکلی در خانواده ای وجود دارد همچون یک مددکار ورود می کرد و با حسی مادرانه تمام هم  و غم خود را در جهت برطرف کردن مشکلات دانش آموزانش برمی داشت . زمانی که از خاطرات دوران تدریسش صحبت می کند اشک در چشمانش جاری می شود ... این معلم بازنشسته می گوید : زمانی که به مدرسه می رفتم تمام دانش آموزان را فرزند خود می دانستم ...اگر فرزندم از منزل با من تماس می گرفت و من در کلاس بودم جواب تلفن را نمی دادم چراکه انچنان خود را مقید به وظیفه ام می دانستم  ،معتقد بودم زمان کاریم می بایست مختص دانش آموزان است .

شاید همین روحیه ایثار و از خود گذشتگی او بود که آینده را طوری برایش رقم زد تا وارد عرصه مدرسه سازی و کارخیر شود. توران محبت پور56 ساله و فرهنگی بازنشسته است . او علاوه بر شغل شریف معلمی و ساخت یک مدرسه مشوق هزاران خیر در عرصه مدرسه سازی بود .
محبت پور دو فرزند داشت.یک دختر و یک پسر. پسرش محمد یحیی زاده  فرزند علی یحیی زاده معتمد محله  مهران و عضو هیات امنای مسجدالرضای این محله است. علی یحیی زاده همسر خانم محبت پور نماینده مجمع خیرین مدرسه ساز در منطقه 5 ویکی از ساکنین قدیمی این محله نیزهست . طوری که 30 سال از عمر شفریش را به همراه خانواده در این محل زندگی کرده اند.
محبت پور می گوید: محمد پسرم متولد 1363 و در ترم دوم رشته صنایع ساخت و تولید در شهر سمنان مشغول تحصیل بود.جوانی زیبا ، مهربان و مبادی آداب ... عشق و علاقه خاصی بین ما حکم فرما بود . صمیمیتی که  کمتر بین مادر و پسر وجود دارد.  شهریورماه سال 83 ساعت 5 عصر بود که محمد با من تماس گرفت و گفت قصد دارد با اتوبوس به تهران بیاد اما گویا یکی از دوستانش که وسیله نقلی شخصی داشت او را از این تصمیم منصرف کرده بود و از او خواسته بود در طی سفر همراهیش کند ساعت 12 شب همان  روز با من تماس گرفتند و گفتند تنها پسرم محمد  در سانحه رانندگی فوت کرد.بعد از فوت او شوکه شده بودم با دوستم تماس گرفتم و از او خواستم برای فرزندم قرآن بخواند. قبری دو طبقه در امام زاده حلیمه خاتون باغ فیض خریدم و فرزندم در آنجا آرام گرفت .
باورش برایم غیر ممکن بود که خداوند بخواهد مرا  را اینگونه آزمایش کند. نمی توانستم تصور کنم که دیگر محمدی وجود ندارد .  قدمم را درجایی بگذاریم که روزی فرزندم در آنجا قدم گذاشته بود در هوایی نفس بکشم که فرزندم در آنجا نفس کشیده .شرایط روحی بسیار سختی را متحمل شدم .
عشق و علاقه بین و محمد به حدی بود که بعد از فوتش به این باور رسیدم که مرگ نیستی نیست عین هستی است . با خاطرات او زندگی می کردم هرلحظه اورا کنار خود احساس می کردم . خداوندی که این عشق و امانت الهی را در اختیار من گذاشته بود من را به حال خودم  رها نکرد . درهای زیادی به روی من باز شد. معجزات زیادی دیدم تا توانستم با فوت او کنار بیایم گویا خدا صبری از جنس صبر زینب به من هدیه کرده بود . بعد از چهلم محمد همکارانم خیلی به من لطف داشتند در آن زمان آقای رزم آرا مدیر آموزش و پرورش منطقه 5 بود با ایشان صحبت کردم  و گفتم می خواهم مدرسه در محل زندگیم بنا کنم . مدرسه ای که با نگاه  به آن و دانش آموزانش یاد فرزندم در من زنده شود. زمانی که به نانوایی می روم خرید می کنم و یا قدم می زنم شادمانی بچه ها را ببینم . بدون اغراق بگویم اگر همدلی و مساعدت ایشان نبود شاید نمی توانستم پا به این عرصه بگذارم . با فروش ماشین و زمینی مورثی که در شمال کشور داشتم و آپارتمانی که به نیت پسرم تهیه کرده بودم تصمیم گرفتم عملیات ساخت مدرسه را آغاز کنم تا نامش برای همیشه ماندگار بماند . با راهنمایی های ایشان مدرسه ای در بلوار فردوس نزدیک محل زندگی مان بنا کردم . قرار بود راهی حج شوم تمامی مقدمات ساخت مدرسه را مهیا کردم و سپس راهی خانه خدا شدم . پس از ساخت آن  مدرسه دوست داشتم در منطقه ای که فرزندم در آنجا بزرگ شده بود ، خرید رفته بود و بازی می کرد مدرسه ای بنا کنم با تماسی که با مدیرمدرسه آقای رزم آرا  داشتم قرار شد مدرسه ای 12 کلاسه را که در جوار منزلمان قرار داشت را بازسازی و تجهیز کنم چراکه در ان زمان زمینی نبود تا  اقدام به  ساخت کنم.  در آن مدرسه 600 دانش آموزپسر تحصیل می کردند شور و نشاط دانش آموزان امید را در دلم زنده کرد . یک شب که به همراه همسرم در منزل مشغول تماشای تلوزیون بودیم یکی از همسایه ها خبر نصب تابلوی مدرسه به نام پسرم را به ما داد . من و همسرم به سرعت به سمت مدرسه رفتیم .تابلوی مدرسه به نام زنده یاد محمد یحیی زاده نصب شده بود. فرزندم را در کنار خود احساس می کردم .
این خیر نیک اندیش ادامه می دهد :محمد 17 سال داشت که همسرم تمام دارایش را به نام من زد زمانی که محمد متوجه این جریان شد با خوش رویی و خنده و مزاح به پدرش گفت : بابا تو اموالت را به نام مدرسه یا مسجد زدی نه مامان ...او کاملا با روحیات من آشنا بود.شاید آن روز هرکز فکر نمی کردم روزی قرار باشد با امولم مدرسه ای به نام او بنا کنم .
 
نزاکت الهیاری 

اشتراک گذاری