مشارکت آنلاین
تاریخ انتشار: 1399/11/27 05:31:36
کد خبر: 2817

گفت و گو با محمود تمیزی خیر مدرسه ساز،

خاطره‌انگیزترین روز زندگی ام افتتاح مدرسه‌ای به نام پدر بود

محمود تمیزی یکی از خیرین مدرسه ساز استان خراسان رضوی می گوید: یکی از خاطره‌انگیزترین روزهای زندگی‌ام روزی بود که برای افتتاح به مدرسه‌ای مرحوم غلامرضا تمیزی (پدرم) رفتیم، دانش آموزان نازنین دو طرف راهرویی که درست کرده بودند ایستاده بودند تا ما از میان تونلی که از شاخه های گل ساخته بودند عبور کنیم،


به گزارش خبرنگار جامعه خیرین مدرسه ساز کشور به نقل از مجمع خیرین مدرسه ساز استان خراسان رضوی ، هنرمند، پزشک و خیر مدرسه‌ساز است، محمود تمیزی که تحصیل کرده آمریکاست در زمانی که برخی از افراد از ترس جنگ ایران و عراق به خارج از ایران می رفتند، خدمت به مردم ایران را به ماندن و آسایش و رفاه در آمریکا ترجیح داد و درست در روزهای بمباران دهه 60 به ایران بازگشت. او حدود 30 سال منشاء خدمات زیادی در دانشگاه علوم پزشکی مشهد بود تا سرانجام بازنشسته شد او اکنون خیر مدرسه سازی است که در سنگر مدرسه سازی خدمت می کند، او اگر چه 74 سال دارد اما دلی جوان دارد و همین چند ماه قبل یک آهنگ از او منتشر شد. گفت و گوی با دکتر محمود تمیزی خیر مدرسه ساز را می خوانید.

تولد در پائین خیابان مشهد
25 آبان 1325 در مشهد به دنیا آمدم، خانه پدربزرگم در بست پائین خیابان در کوچه حسن قلی قرار داشت، البته حمامی به نام حمام حسن قلی هم در همین کوچه وجود داشت، باوجوداینکه دوران کودکی را در این محله بودم ولی خاطرات خوبی از منزل پدربزرگ و این محله دارم.
بعدازآن به چهارراه لشکر مهاجرت کردیم و دوران دبستان را در مدرسه فرهنگ حدفاصل چهارراه لشکر و میدان‌ده دی تحصیل کردم، پس‌ازآن به دبیرستان فیوضات در میدان شهدا رفتم، سال سوم و چهارم را در دبیرستان نادرشاه رفتم و یک سال هم در دبیرستان ابومسلم که پدرم مدیر آن مدرسه بود، رفتم، اگرچه دانش‌آموز درس‌خوانی بودم اما دانش آموزان می‌گفتند چون پدرم مدیر مدرسه است، به من نمره می‌دهند، به پدر گفتم و سرانجام به مدرسه حکمت رفتم.
قبولی در رشته های پزشکی، دندانپزشکی و شیمی دانشگاه مشهد
با توجه به این‌که در رشته ریاضی درس می‌خواندم و بعد از دیپلم باید در رشته‌های مهندسی دانشگاه شرکت می‌کردم اما علاقه زیادی به پزشکی داشتم ، در آن زمان هر دانشکده ای  برای ورود، امتحان مختص خودش را برگزار میکرد، به خاطر شرایط امکان رفتن به تهران مهیا نبود به همین دلیل در دانشکده مشهد امتحان دادم و در رشته‌های پزشکی، دندانپزشکی و شیمی قبول شدم.
خودم علاوه بر پزشکی و دندانپزشکی به تحصیل در رشته شیمی نیز علاقه‌مند بودم، در ذهنم این می‌گذشت که ماده‌ای را کشف کنم، پدرم دبیر و لیسانس زبان فرانسه بود، او می‌گفت به رشته پزشکی یا دندانپزشکی برم.
با مادرم پیش دو دندان‌پزشک معروف آن‌وقت مشهد رفتیم، آن‌ها چون خود دندان‌پزشک بودند به تحصیل در رشته دندانپزشکی هدایتم کردند.
فارغ التحصیلی در سال 1351
سال 1345 وارد دانشکده دندانپزشکی شدم و سال 1351 پس از 6سال، تحصیل در دانشکده دندانپزشکی مشهد را به پایان رساندم، شهریه دانشکده ۱۲۰۰ تومان بود سال اول را پدرم پرداخت کرده بودند ۴ سال هم به دلیل این که دانشجوی ممتاز بودم بخشودگی خورده بود فقط یک سال شهریه بدهکار بودم که باید پرداخت میشد تا مدارکم را بگیرم. آن زمان به دانشجویان ممتاز ماهیانه 400 تومان نیز پول می‌دادند، در همان زمان با پولی که از دانشکده می‌گرفتم یک گیتار خریدم که هنوز هم آن رادارم.
با پدرم برای دریافت مدرک تحصیلی‌ام به دانشکده رفتم هزینه‌ای را باید پرداخت می‌کردم و مدرک را تحویل می‌گرفتم، پدرم هزینه شهریه را که باید می‌پرداختم تقبل نکرد، اگرچه آن موقع از پدرم دلگیر شدم اما اکنون خوشحالم چون پدرم یک معلم بود و با آن رفتارش به من فهماند که باید روی پای خود بایستم.
بااینکه وضعیت مالی پدرم مناسب بود و در دوران سربازی بودم هرگز از او کمک نخواستم، حتی پول برای خرید شیر خشک فرزندم را نداشتم و روزی به نزد دوستم رفتم که از او قرض بگیرم اما  دست‌خالی برگشتم چون نخواستم دستم را پیش صمیمی‌ترین دوستم دراز کنم.
دو سال خدمت نظام را در بجنورد با حقوق ماهی 800 تومان به پایان رساندم، به مشهد برگشتم و استخدام در دانشگاه را تقاضا کردم آن زمان به‌عنوان مربی دانشکده دندانپزشکی استخدام شدم، اگر متخصص نبودم اما با توجه به این‌که دانشجوی ممتاز بودم استخدام شدم.
چون عاشق معلمی بودم دنبال مطب نرفتم و حدود 4 سال در دانشکده دندانپزشکی تدریس می‌کردم، هم‌زمان نیز زبان می‌آموختم تا برای تخصص به خارج کشور بروم، البته درزمانی که دانش‌آموز  دبیرستان بودم عصرها روزی دو ساعت ب کلاس زبان رفتم. آن زمان انجمن ایران و آمریکا  و انجمن ایران و انگلیس کلاس‌های آموزش زبان انگلیسی برگزار می‌کردند.
باوجوداینکه تخصص نداشتم اما با مطالعات زیادی که داشتم در آزمون تخصص قبول شدم و به‌عنوان استادیار پذیرفته شدم و 
همه تلاشم این بود که برای تخصص در رشته «پریودونتولژی» به خارج از کشور بروم، تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به انگلیس بروم چون به نسبت دانشگاه‌های آمریکا هزینه کمتری داشت، اما شانس و اقبال یارم شد و توانستم بورسیه انگلیس را به بورسیه آمریکا تبدیل کنم و باوجوداینکه تافل زبان انگلیسی را داشتم اما برای مدت سه ماه به دانشگاه جورج تاون رفتم و سه ماه در آنجا زبان انگلیسی را به‌خوبی مسلط شوم.
مهاجرت تحصیلی به آمریکا در سال 56
سال 56 به آمریکا رفتم و یک سال هم شهریه‌ام را دادم، ماهیانه 14 هزار تومان معادل 2 هزار دلار که حقوقم در دانشکده بود، از ایران دریافت می‌کردم تا این‌که انقلاب شد و از طرف دانشگاه مشهد نامه‌ای را تلگراف کردند که باید به ایران بازگردم...
اما تحصیلم به پایان نرسیده بود و تخصص را نگرفته بودم، دانشکده حقوقم را قطع کرد و شهریه دانشگاه هم پرداخت نشد.
در دیار غربت، من ماندم و یک دنیا مشکلات و خانواده... وقتی نامه تلگراف را  به دستم دادند به حیاط پشت کافه‌تریای دانشگاه رفتم و داشتم گریه می‌کردم و باخدا صحبت می‌کردم، از خدا می‌پرسیدم چرا؟ ... تقریباً یک ساعت اشک ریختم به حدی که چشمانم از قرمزی مانند کاسه خون شده بود، به ذهنم رسید که موضوع را با پرفسور «کریمر» مطرح کنم، با همان حالت و چسمان اشک‌آلود و قرمز نزد او رفتم...
پرفسور سؤال کرد چه اتفاقی افتاده است، به او گفتم که بورسم قطع‌شده و نه‌تنها شهریه‌ام پرداخت نمی‌شود حقوقم نیز ارسال نمی‌شود. او اول گفت به پول احتیاج داری در اختیارت بگذارم اما از او خواستم به‌جای پول دادن کمکم کند تا تحصیل ام را به پایان برسانم، با او نزد معاونت مالی دانشگاه رفتیم و او ماجرای قطع شدن بورس را شرح داد، معاونت دانشگاه نیز از پرفسور خواست تا پرداخت شهریه بعد از پایان دوره تحصیل را ضمانت کند، که پرفسور ضمانت‌نامه‌ای نوشت و به معاون دانشگاه داد.
دیگر لازم نبود شهریه پرداخت کنم اما هنوز هزینه‌های زندگی با دو فرزند را باید تأمین می‌کردم که آنجا نیز خداوند به فریاد ما رسید و هر آنچه دارم از خداوند متعال است. در آن زمان دولت اجازه می‌داد برای هر خانواده که دانشجو یا محصل بودند هزار دلا ر به نرخ دولتی دریافت کنندد دلاری هفت تومان و خانواده ما دو نفر دانشجو بودیم و دونفر محصل که می‌شد ماهی ۴ هزار دلار دولتی که نرخ بازار آزاد هر دلار ۱۴ تومان بود.
افرادی در ایران بودند که می‌خواستند پول‌های به آمریکا ارسال کنند، یکی از این افراد پول را به نامم ارسال می‌کردم از تفاوت نرخ دلار در برابر ریال  توانستم تحصیل را به پایان برسانم.
یک‌بار که خیلی بی‌پول شده بودم برادرم که در انگلیس درس می‌خواند به من کمک کرد.
همت و توکل
گذراندن این شرایط برایم درس بزرگی بود، اکنون به دانشجویان تأکید می‌کنم، همت و توکل کنید، همیشه ممکن است یک اتفاق خارج از اراده شما، شرایط را از حالت عادی خارج کند، نباید ناامید شوید بلکه باید تلاشتان را  بیشتر کنید.
بازگشت به عشق وطن
با این شرایط باید به ایران بازمی‌گشتم اما هنوز تخصص نگرفته بود، بنابراین ماندم و تحصیل را به پایان رساندم، دیگر به بحبوحه جنگ ایران و عراق بود و خیلی‌ها از ایران خارج می‌شدند اما من تصمیم گرفتم به ایران بازگردم ، این در حالی بود که از سوی ایران بورسم قطع‌شده بود و د شرایط بسیار دشواری قرارگرفته بود، اما به عشق وطن بازگشتم، پرفسور روبین که جایگزین پرفسور کریمه شده بود قصد داشت که در دانشگاه نگه ام دارد و با توجه به محبت‌هایی که به من داشتند خجالت می‌کشیدم به آن‌ها نه بگویم برای قرار نگرفتن در شرایط رودربایستی  بدون خداحافظی به ایران آمدم، وقتی به ایران آمدم فرودگاه مهرآباد مثل میدان جنگ بود...
اکنون خوشحالم که به ایران بازگشتم  و اگر بار دیگر هم در همان شرایط قرار بگیرم بازهم بازگشت به ایران را انتخاب می‌کنم.
با بازگشتم به دانشگاه مشهد رشته تخصصی پریودونتولژی و رشته تخصصی کاشت دندان را با کمک استاد رحمانی راه اندازی کردم، هم‌چنین امتحان بورد تخصصی را در ایران پایه‌گذاری کردم ، آکادمی «پریودنتولوژی ایران را هم راه‌اندازی کردم  و کمک‌های زیاد دیگری که به حرفه خودم کردم.
همه این سال‌ها عاشق معلمی بودم و خوشحالم که متخصصان خوبی را در ایران تربیت کردم تا این‌که در سال 83 بعد از 30 سال خدمت بازنشستگی تقاضا کردم و بعد از چند بار تقاضا پذیرفته و بازنشسته شدم.
موسیقی 
از کودکی به موسیقی علاقه‌مند بودم پدرم یک ویولن اسباب‌بازی برایم گرفته بود که همیشه آن را در دست داشتم،  به دلیل علاقه‌ای که به موسیقی داشتم در دوران دانشجویی جدیدترین صفحات موسیقی را می‌خریدم، همان زمان آموزش گیتار نیز می‌رفتم و بعد که وارد دانشگاه شدم موسیقی را کنار گذاشتم اما آهنگ‌ها را می‌خواندم.
بعد از بازنشستگی موسیقی را از سر گرفتم و به مدت 8 سال پیانو و آواز سنتی و سه‌تار کارکردم، اما آواز سنتی کمی محزونم می‌کرد، دوباره گیتار را شروع کردم و آواز کلاسیک و پاپ را ادامه دادم.
آهنگ‌هایی زیادی را خوانده‌ام، ازجمله آهنگ آهنگ «پدرم و مادرم» را برای والدینم، آهنگ «خنده تو» را برای همسرم و آهنگ «لالایی» را برای نوه هایم ضبط کردم، البته آهنگ وطنم ایران را نیز در کارنامه موسیقیایی خودم دارم.
هم‌چنین گروه موسیقی به نام‌آوای مینا را از دانشجویان و استادان دانشکده دندانپزشکی تشکیل دادم و آهنگ بهار دل‌نشین را خواندیم.
ورزش
از جوانی تاکنون به‌صورت حرفه‌ای اسب‌سواری می‌رفتیم، ب با اسب همراه رفقای اسب سوار سفرهای زیادی به چناران ،سد کارده، گلمکانی و کوههای هزار مسجد داشته ام، اما چند سالی است که به دلیل شرایط جسمی کنار گذاشته‌ام.
سرطان را شکست دادم
اما سال 82 یکی از خاص‌ترین سال‌های عمرم بود، چراکه یک روز به‌صورت ناگهانی عوارض بیماری کلیه را مشاهده کردم، به پزشک متخصص مراجع کردم و  اگرچه گفته شد که بخشی از کلیه دچار عارضه شده است اما بعد مدتی از عمل اعلام کردند وقتی کلیه بازشده است متوجه شده‌اند که یک کلیه آسیب زیادی دیده و آن را خارج کردند. 
بعد از مدتی پزشکان اعلام کردند سرطان دارم اما اگرچه مدتی را درگیر این موضوع بودم اما درمان را آغاز کردم و توانستم سرطان را شکست بدهم.
نیاز به تغییر روحیه داشتم، به روستاهای و مناطق محروم اطراف مشهد می‌رفتم و به مدارس و دانش آموزان کمک می‌کردم، مثلاً مدرسه‌ای بود که حیاطش خاکی بود و در زمان بارندگی دانش آموزان در گل و شل رفت‌وآمد داشتند، حیاط مدرسه را آسفالت کردم، یا مدرسه دیگری از سقف آب چکه می‌کرد، آن مدرسه را ایزوگام کردم.
آرزوی ساخت هنرستان
البته از زمانی که از آمریکا برگشتم یک فکری در سرم بود و آن‌هم این بود که وقتی بتوانم برای کودکان سر چهارراه‌ها یک هنرستان شبانه‌روزی با تمام امکانات بسازم و این بچه‌ها به مدرسه فنی  حرفه‌ای بروند و در آنجا کاری یاد بگیرند که بتوانند آینده‌شان را بسازند.
بنابراین از کارهای کوچک شروع کردم تا این‌که سعادت نصیبم شد و مدرسه‌ای را در شهرک شهید شوشتری (بعد از پنج‌تن ) مشهد به نام پدرم  ساختیم.
با برادرم برای انتخاب مدرسه به شهرک شهید شوشتری رفتم  اتاق‌های مدرسه قبلی شرایط بسیار نامناسبی داشت، تفاهم‌نامه‌ای را با مجمع خیرین مدرسه‌ساز امضا  کردیم و به پیمانکار اعلام کردم بهترین امکانات و باکیفیت‌ترین مصالح را استفاده کند، سرانجام در مهرماه سال 98 این مدرسه افتتاح شد و اکنون این مدرسه به‌گونه‌ای است که دانش آموزان با عشق به مدرسه می‌آیند.
خاطره‌انگیزترین روز زندگی افتتاح مدرسه‌ای به نام پدر
 یکی از خاطره‌انگیزترین روزهای زندگی‌ام روزی بود که برای افتتاح به مدرسه‌ای مرحوم غلامرضا تمیزی (پدرم) رفتیم، دانش آموزان نازنین دو طرف راهرویی که  درست کرده بودند ایستاده بودند تا ما از میان تونلی که از شاخه های گل ساخته بودند عبور کنیم، یادش به خیر ظهر هم  آش‌رشته درست کرده بودند که خیلی به دلم نشست.
در سخنرانی افتتاحیه رزومه‌ای از پدرم گفتم و این‌که معلم و عاشق آموزش‌وپرورش بوده است.
شاید مدرسه‌ای به نام مادر
به این فکر هستم که با کمک خواهران و برادران مدرسه دیگری به نام مادرم بسازم.
به همه اقوام و آشنایان نیز همیشه توصیه می‌کنم که در امر خیر مدرسه‌سازی مشارکت کنند، خودم نیز تا زمانی که عمری دارم و بتوانم افراد را جذب می‌کنم.
از همگی تشکر میکنم مخصوصا از دوستان مدرسه ساز خودم آقای دکترفلاح رستگار  و حاج‌آقا رافتی و جناب رنجبر که زحمات زیادی را در این راه تقبل کرده اند.

اشتراک گذاری