مشارکت آنلاین
تاریخ انتشار: 1399/08/04 16:03:15
کد خبر: 2566

قدردانی حاجی میرزایی از خیر فعال حوزه دانش‌آموزان مناطق محروم

وزیر آموزش و پرورش از اقدامات اسماعیل آذری نژاد، خیر فعال حوزه دانش‌آموزان مناطق محروم، قدردانی کرد.


محسن حاجی میرزایی در پیامی از اقدامات اسماعیل آذری نژاد، خیر فعال در امور مربوط به کودکان دانش آموز مناطق محروم، قدردانی و تشکر کرد.

حاجی میرزایی در این پیام خاطرنشان کرد: «خدا قوت برادر. عمیقا از اهتمام دلسوزانه و در عین حال عالمانه شما سپاسگزارم.»

به گزارش  روابط عمومی جامعه خیرین مدرسه ساز کشور به نقل از مشرق ،  آخوند ۴۰ ساله‌ای که مدرس حوزه و فارغ‌التحصیل کارشناس ارشد دانشگاه است، در شهرستان دهدشت استان کهگیلویه و بویراحمد سکونت دارد و و با شعار «قصه، توپ، رنگ» برای بچه‌های روستایی قصه می‌خواند، مدرسه‌های آنها را رنگ می‌زند، خانه مردم را تعمیر و بازسازی می‌کند؛ بدون هیچ وابستگی به هیچ نهاد و سازمان و ارگانی. اگرچه او را توئیتر مشهور کرده، اما معتقد است توئیتر با واقعیت تفاوت دارد و نباید اسیر فضای مجازی شد.

مهم‌ترین ابزار برای رشد یک فرد کتاب است.

اگرچه فعالان توییتری و اینستاگرام با شما آشنا هستند، اگر بخواهید خودتان را معرفی کنید؛ چه می‌گویید؟

اسماعیل آذری‌نژاد هستم، ساکن دهدشت در استان کهگیلویه و بویر احمد. حوزه تدریس می‌کنم. لیسانس جامعه‌شناسی دارم و ارشد عرفان. دیگر باید چی بگم؟

ازدواج کردید؟ چند فرزند دارید؟

بله. دو تا بچه دارم. پسرم الآن کلاس هفتم است و دخترم هم کلاس اول ابتدایی.

کار اصلی‌تان چیست آقای آذری؟

در حوزه تدریس می‌کنم.

چقدر درآمد دارید؟

یک میلیون و پانصد هزار تومان.

شما در شبکه‌های اجتماعی تبدیل‌شده‌اید به یک روحانی قصه‌گوی جهادی. چقدر این عنوان را قبل دارید؟ چقدر این تصویری که از خودتان ایجاد شده، منطبق با خود واقعی شما است؟

هرکس از ظن خود شد یار من. هرکسی یک‌جور نگاه می‌کند به این قضیه؛ اما حقیقت مطلب این است که در روستاهای استانم بچه‌ها در فقر آموزشی هستند و عدالت آموزشی در روستاها وجود ندارد و اینکه مهم‌ترین سن برای رشد فرد، کودکی است و مهم‌ترین ابزار برای رشد یک فرد کتاب است. محروم‌ترین جاها هم روستاها است. این شد که فعالیت‌هایم را متمرکز کردم در روستاها.

قبل از این، چه فعالیتی داشتید؟

فعالیت‌های معمول یک روحانی. پارسال در دهدشت امام جماعت مسجدی بودم. دیدم حضور منظم در مسجد با سفر روزانه و هفتگی برای رفتن به روستاها به هم می‌ریزد. آن زمان می‌شد یک شب دو شب هم مسجد نمی‌رفتم. نمازگزارها همیشه اعتراض می‌کردند که چرا منظم نمی‌آیی. دیدم نمی‌شود. حالا در روستاها همان نمازی را که می‌خواهم بخوانم، در مساجد یا مدارس روستاها با بچه‌ها می‌خواندم.

«اساس برنامه‌های من، پرورش خلاقیت بچه‌ها است؛ حالا به شیوه‌های مختلف.»

 من چند نوع سفر دارم. در طول هفته بین ساعت‌های تدریس به روستاهای نزدیک دهدشت می‌روم. چون در حوزه درس می‌دهم، نمی‌توانم در طول روز به روستاهای دور بروم. مثلاً ساعت ۱۰ که درسم تمام می‌شود می‌روم تا ساعت ۲. چون ساعت ۳ همان روز کلاس دارم، به روستاهای نزدیک می‌روم که یک ربع ساعت، نیم ساعت با دهدشت فاصله دارد. ولی در روزهای پنج شنبه و جمعه و تعطیلات به روستاهای دور می‌روم و سه روز می‌مانم. بچه‌ها به راحتی جمع می‌شوند. همین که وارد روستا می‌شوی، چون شناخت پیدا کردند، خودشان جمع می‌شوند.

تا حالا چند روستا رفتید؟

والا نمی‌دانم. می‌دانید استان ما ۱۸۰۰ تا روستا دارد. طبیعتاً من نتوانستم به همه روستاها سر بزنم. من بیشتر در جنوب استان کار می‌کنم.

«مشکل عمده بچه‌ها، روخوانی است»

شعار شما «قصه، توپ، رنگ» است. پول کتاب‌های قصه، توپ‌ها یا رنگ‌هایی که خریداری می‌کنید، از کجا تأمین می‌شود؟

عمده هزینه‌ها یعنی ۹۸ درصد هزینه‌ها را مردم تأمین می‌کنند. بالاخره شناخت پیدا کرده‌اند و کمک می‌کنند.

تا حالانهاد یا سازمانی خواسته که شما را جذب کند یا در فعالیت‌های شما شریک شود؟

نه. چون خودم سعی کردم مردمی باشم. پیشنهاداتی بوده، اما من نرفتم. چون دوست داشتم مستقل باشم. دوست دارم محدود نباشم و فکر خودم را پیش ببرم. وقتم را صرف گزارش‌نویسی و گزارش‌دهی نکنم. بخش زیادی از کارهای اداری صرف گزارش‌دهی می‌شود. من در بند خودم هستم و هستم. این‌جور راحت‌ترم.

گاهی شده شما با این‌همه انرژی و امید و ابتکاری که دارید، خسته بشوید؟ منصرف بشوید؟

راستش را بخواهید، مشکلات روستاها را که می‌بینم، بیشتر انگیزه پیدا می‌کنم. یعنی هرچه مشکلات بیشتر، انگیزه هم بیشتر. وقتی می‌بینم مشکلی است، انگیزه پیدا می‌کنم که بیشتر کارکنم. اما بعضی وقت‌ها کم می‌آورم. به هم می‌ریزم. مثلاً در یک روستای دورافتاده، یک مادر مثلاً بیست و چند ساله با چهار فرزند جلوی بچه‌هایش، خودش را آتش زده بود. یعنی بچه‌هایش هم شاهدِ این جریان بودند. بعد از چند روز از این واقعه، رفتم تا ببینم وضع بچه‌ها چطور است. فقر و محرومیت و وضعیت بچه‌ها، بی‌مادری بچه‌ها را که دیدم، فرو ریختم. یک هفته تا ده روز به لحاظ روحی بهم ریخته بودم. برایم قابل تصور نبود که یک مادر به چه وضعی رسیده که جلوی بچه‌اش خودش را آتش زده. اما با همه این واقعیت‌ها و تلخی‌ها، من کم نیاوردم و سعی کردم به آن بچه‌ها بیشتر سر بزنم.

من از شما می‌پرسم یک روستای کوچک با کمتر از ۷۰ خانوار سه مسجد لازم دارد؟ آن وقت می‌گویند شما چرا از اینها می‌نویسید؟ یا مثلاً شهر دیشموک کانون پرورشی فکری ندارد. هیچ مرکز و مؤسسه‌ای برای کودکان ندارد. خیّری قصد داشت برای شهر حسینیه بسازد. من به ایشان گفتم آقای فلانی! حسینیه نساز! اینجا ۴ مسجد دارد و شهر کوچکی است و ۴ مسجد هم برایش زیاد است. چون فاصله مساجد با هم زیاد نیست. اما کانون پرورشی فکری ندارد. این ساختمانت را تحویل آموزش و پروش بده و آنها بودجه دارند می‌توانند کانون پرورشی فکری بسازند. آموزش و پرورش طبق قانون نمی‌تواند به مساجد کمک کند، اما می‌تواند برای کانون پرورشی فکری بودجه اختصاص بدهد.

همین گزارش و همین موضوع باعث شد علیه من در فضای مجازی، موجی بسیار منفی شکل بگیرد و اتهام بزنند که آذری‌نژاد دارد دوگانگی علم و دین می‌کند. واقعیت این نیست! من اگر می‌خواستم دوگانگی ایجاد کنم، نمی‌رفتم در مسجد کارکنم. در حوزه تدریس نمی‌کردم. شاید دیده باشید در توییتر به من گیر می‌دهند که چرا با لباس طلبگی به روستاها سر می‌زنید؟ چرا با این لباس برای بچه‌ها قصه می‌خوانید؟ چرا با این لباس با بچه‌ها بازی می‌کنید؟ برای من اهمیتی ندارد. اما می‌خواهم بگویم اتفاقاً من دغدغه دین دارم. چون دغدغه دین دارم، دغدغه عدالت آموزشی دارم. وقتی‌که می‌بینم کودکی الآن نیازش مدرسه است، نیازش مسجد نیست؛ باید این را بگویم. اما اگر بر اساس گفته‌های مردم بخواهید حساب کنید، ممکن است از هر کار شما دشمن سوءاستفاده کند.

 

«اگر قرار است انسان ساخته بشود، باید فکر او ساخته شود.»

 

من در روستاهایی که می‌روم، با چند تا مشکل مواجه هستم. اولین مشکل این است که روخوانی و عبارت‌خوانی بچه‌ها بسیار ضعیف است و علت هم دارد. علتش هم این است که در بعضی روستاهای ما یک معلم در کلاس شش پایه را تدریس می‌کند. در نتیجه نمی‌تواند به همه بچه‌ها به صورت کافی رسیدگی کند. بنابراین عبارت‌خوانی بچه‌ها ضعیف است. لذا بخشی از وقت من صرف همین کار می‌شود. به بچه‌ها می‌گویم بنشینید بلندخوانی کنید. دومین هدف من، غیر از قصه‌خوانی پرورش فکر بچه‌ها است. اگر قرار است انسان ساخته بشود، باید فکر او ساخته شود. اصلاً علت محرومیت روستاهای ما، نداشتن فکر و خلاقیت است. اگر یک دانش‌آموز رشد کند و بفهمد که وضع موجود وضع خوبی نیست و چطور می‌توان وضع موجود را تغییر داد، چطور می‌توان خلاقانه به مشکلات نگاه کرد؛ آن گاه محرومیت‌ها کنار می‌رود. اساس برنامه‌های من، پرورش خلاقیت بچه‌ها است؛ حالا به شیوه‌های مختلف. قصه‌گویی، بازی، تئاتر، کار جمعی، همه همان هدف اصلی یعنی پرورش فکر و خلاقیت را دنبال می‌کند.

مانع اصلی در این برنامه و هدفی که دارید، چیست؟

مشکل عمده‌ام این است که دست‌تنها هستم! اما همین‌که می‌بینم بچه‌ها خوب قصه می‌خوانند و کارشان استمرار دارد، فکر می‌کنم یک نوع موفقیت حاصل شده است. بچه‌ای که دارد خوب قصه می‌خواند و حتی قصه می‌گوید؛ یعنی فکرش در حال پیشرفت است.

 

 

 

دلتان برای کدام‌یک از بچه‌هایی که برایش قصه می‌خوانید، تنگ می‌شود؟

هیچ پدری نمی‌گوید کدام بچه‌اش بهتراست! یا نمی‌گوید دلش برای کدام بچه‌اش تنگ می‌شود! پریروز رفتم به یک روستا. یکی از بچه‌ها که شاید کلاس چهارم یا پنجم بود، به من گفت «عشقم! کجایی؟ نیستی؟!» خب این محبت‌ها به من انرژی می‌دهد. احساس می‌کنم کار من جواب داده و قصه و کتاب را دوست دارند. قصه به جان‌ودلشان نشسته تا جایی که به آن کسی که برایشان کتاب آورده می‌گویند عشقم! کجایی؟ اینها لذت‌بخش است! واقعیت این است که همه بچه‌ها را دوست دارم.

حرف آخر: 

اهدای کتاب یا خرید وسایل کمک‌آموزشی و اسباب‌بازی یا حتی کمک نقدی خوب است. اما این نیست که فقط به اسماعیل آذری‌نژاد در کهگیلویه و بویر احمد کمک کند. اسماعیل آذری، نمونه کوچکی است از یک کار کوچک در روستاهای ایران. همه ما می‌توانیم در روستای خودمان، شهر خودمان، محله و مسجد خودمان یک فعالیت این‌چنینی داشته باشیم. نیازی نیست حتماً به اسماعیل آذری کمک کنند. اگر کسی کتاب بخرد، به خواهرزاده و برادرزاده‌هایش، به بچه‌های روستا یا شهرش هدیه کند؛ یا برای آنها قصه بخواند، کار بزرگی کرده است. همه ما در اطرافمان تاریکی‌هایی است که باید سعی کنیم آن تاریکی‌ها را با چراغ خودمان و به دست خودمان آنها را ازبین ببریم و محیط را روشن کنیم.


اشتراک گذاری