مشارکت آنلاین
تاریخ انتشار: 1395/09/06 12:22:56
کد خبر: 16

به یاد خیر"حاج عباس نویدی مقدم"

خوابی که با افتتاح مدرسه تعبیر شد

«دیگر چیزی نیاورید، نمی خورم.» این جمله را حاج عباس نویدی مقدم گفت و لحظه ای بعد صدایش قطع شد. دخترش که در کنار او بود، با شنیدن این جمله خیلی نگران شد، می ترسید برای پدرش، مردی که در تمام زندگی حامی اش بود اتفاق بدی بیفتد. به طرف تلفن رفت تا برادرهایش را در جریان قرار دهد، اما شماره تماس آنها را فراموش کرده بود.


صدای پدر را شنید که می گفت:« بچه ها امروز همه کنارم باشید» مهناز بالاخره شماره های تماس را از داخل دفترچه تلفن پیدا کرد و با برادرهایش تماس گرفت و از آنها خواست خودشان را به خانه برسانند. فقط موفق نشد با یکی از آنها تماس بگیرد، چرا که او در تهران نبود.
مهناز نویدی مقدم با یاد آوری آن روز، می گوید:" آن روز، روز خیلی خوبی بود و  پدرم حالش خوب بود. با همه می گفت و می خندید با نوه هایش بازی می کرد ولی هر چه برایش می آوردیم تا بخورد از خوردن امتناع می کرد. از 10 صبح تا   3 بعدازظهر لب به یک جرعه آب هم نزد، تا اینکه همانطور که دستان مادرم در دستش بود با همه خداحافظی کرد و چشم هایش را بست."
مهناز به بغض گلویش غلبه می کند و با صدایی آرام می گوید: "باورش سخت است که نباشد، بودنش پشت و پناهمان بود. سه سال پیش در یک مراسم طرحی را دربین بچه ها مطرح کرد و گفت:" اگر همه مایل باشند با همدیگر به نیت 14 معصوم، مقداری از پس اندازهایتان را روی هم بگذاریم و هزینه ساخت یک مدرسه را بدهیم." با شنیدن طرحش روحمان جلا گرفت. قبل از مطرح کردن طرحش آنقدر تحقیق درباره این تصمیم داشت که هر کدام هر سوالی از او می پرسیدیم اطلاعات کاملی را در اختیار ما قرار می داد. این طرح بابا، به تک تک بچه ها و حتی نوه ها درس بزرگی داد،مثل یک کارگاه آموزشی بود که باید دست هم نوع خودمان را بگیریم و از هر آنچه داریم به هم نوع خودمان ببخشیم.
او ادامه می دهد:« پدرم رفت اما من همیشه او  را فرشته ای می بینم که تمام هم و غم او بچه ها و آسایش همسرش بود وامیدوارم که  خدا از او راضی باشد. پدرم بعد از افتتاح مدرسه در منطقه 15، در یک مهمانی دیگر به ما گفت: "قصد دارم مبلغ 300 میلیون تومان به مجمع خیرین مدرسه ساز اهدا کنم تا هر مدرسه ای که نیاز به بودجه برای بازسازی دارد، هزینه شود." با پیگیری هایی که داشت به او مدرسه ای در منطقه 9 تهران معرفی شد. کلنگ ساخت و اسکلت بندی انجام شده بود و با مبلغی که پدرم هدیه داد تا مهر 93 مدرسه آماده تحویل شد. متاسفانه پدرم به روز افتتاحیه مدرسه نرسید و از دنیا رفته بود. مراسم افتتاحیه مدرسه با روز چهلم پدرم همزمان شد و آن روز به همراه مادر و برادر کوچکم به دبستان دخترانه صیاد شیرازی رفتیم.
مهناز نویدی مقدم که اشک در چشمانش حلقه زده بود، لحظه ای سکوت می کند و دوباره شروع به صحبت می کند و از خاطره افتتاحیه مدرسه می گوید« یکی از دوستان تماس گرفت و گفت: خواب پدرت را دیدم که در یک مراسم از دختران کوچکی پذیرایی می کند و دست به سر و رویشان می کشد و خوشحال است. همین خواب باعث شد تا آن روز در کنار آن دختران در دبستان هر لحظه احساس کنم که  به پدرم خیلی نزدیک هستم و دلم نمی خواست مدرسه را ترک کنم."
 

صدای پدر را شنید که می گفت:« بچه ها امروز همه کنارم باشید» مهناز بالاخره شماره های تماس را از داخل دفترچه تلفن پیدا کرد و با برادرهایش تماس گرفت و از آنها خواست خودشان را به خانه برسانند. فقط موفق نشد با یکی از آنها تماس بگیرد، چرا که او در تهران نبود.
مهناز نویدی مقدم با یاد آوری آن روز، می گوید:" آن روز، روز خیلی خوبی بود و  پدرم حالش خوب بود. با همه می گفت و می خندید با نوه هایش بازی می کرد ولی هر چه برایش می آوردیم تا بخورد از خوردن امتناع می کرد. از 10 صبح تا   3 بعدازظهر لب به یک جرعه آب هم نزد، تا اینکه همانطور که دستان مادرم در دستش بود با همه خداحافظی کرد و چشم هایش را بست."
مهناز به بغض گلویش غلبه می کند و با صدایی آرام می گوید: "باورش سخت است که نباشد، بودنش پشت و پناهمان بود. سه سال پیش در یک مراسم طرحی را دربین بچه ها مطرح کرد و گفت:" اگر همه مایل باشند با همدیگر به نیت 14 معصوم، مقداری از پس اندازهایتان را روی هم بگذاریم و هزینه ساخت یک مدرسه را بدهیم." با شنیدن طرحش روحمان جلا گرفت. قبل از مطرح کردن طرحش آنقدر تحقیق درباره این تصمیم داشت که هر کدام هر سوالی از او می پرسیدیم اطلاعات کاملی را در اختیار ما قرار می داد. این طرح بابا، به تک تک بچه ها و حتی نوه ها درس بزرگی داد،مثل یک کارگاه آموزشی بود که باید دست هم نوع خودمان را بگیریم و از هر آنچه داریم به هم نوع خودمان ببخشیم.
او ادامه می دهد:« پدرم رفت اما من همیشه او  را فرشته ای می بینم که تمام هم و غم او بچه ها و آسایش همسرش بود وامیدوارم که  خدا از او راضی باشد. پدرم بعد از افتتاح مدرسه در منطقه 15، در یک مهمانی دیگر به ما گفت: "قصد دارم مبلغ 300 میلیون تومان به مجمع خیرین مدرسه ساز اهدا کنم تا هر مدرسه ای که نیاز به بودجه برای بازسازی دارد، هزینه شود." با پیگیری هایی که داشت به او مدرسه ای در منطقه 9 تهران معرفی شد. کلنگ ساخت و اسکلت بندی انجام شده بود و با مبلغی که پدرم هدیه داد تا مهر 93 مدرسه آماده تحویل شد. متاسفانه پدرم به روز افتتاحیه مدرسه نرسید و از دنیا رفته بود. مراسم افتتاحیه مدرسه با روز چهلم پدرم همزمان شد و آن روز به همراه مادر و برادر کوچکم به دبستان دخترانه صیاد شیرازی رفتیم.
مهناز نویدی مقدم که اشک در چشمانش حلقه زده بود، لحظه ای سکوت می کند و دوباره شروع به صحبت می کند و از خاطره افتتاحیه مدرسه می گوید« یکی از دوستان تماس گرفت و گفت: خواب پدرت را دیدم که در یک مراسم از دختران کوچکی پذیرایی می کند و دست به سر و رویشان می کشد و خوشحال است. همین خواب باعث شد تا آن روز در کنار آن دختران در دبستان هر لحظه احساس کنم که  به پدرم خیلی نزدیک هستم و دلم نمی خواست مدرسه را ترک کنم."
 

 



اشتراک گذاری